نظر | چه چیزی تیراندازان انبوه را به انجام غیرقابل تصور ترغیب می کند؟

من هرگز از این واقعیت عبور نمی کنم که به نظر می رسد جامعه ما جریان ثابتی از مردان جوان را تولید می کند که فکر می کنند کشتن مردم بی گناه قهرمانانه است. داستان هایشان را خواندم. من به تحقیقات علوم اجتماعی نگاه می کنم. من سعی کرده ام مسیر معمولی را که آنها برای رسیدن به رفتار شیطانی خود طی می کنند را درک کنم.

چیزی که در مورد تیراندازان دسته جمعی می توان گفت این است که آنها مشکلات سلامت روانی دارند، اما این اغلب گمراه کننده است. این موضوع به طرق مختلف مورد مطالعه قرار گرفته است. اکثریت تیراندازان دسته جمعی از یک بیماری روانی تشخیص داده شده رنج نمی برند. این بیشتر شرایط است که آنها را به انجام کاری که انجام می دهند سوق می دهد، نه یک بیماری زمینه ای.

مکان دقیق‌تر برای شروع، چیزی است که جورج برنارد شاو سال‌ها پیش نوشت: «بدترین گناه نسبت به همنوعانمان متنفر بودن از آنها نیست، بلکه بی‌تفاوتی نسبت به آنهاست: این جوهر غیرانسانی است».

این مردان جوان اغلب ارواح هستند. آنها اغلب ضربه های روحی دوران کودکی را تجربه می کنند، مانند سوء استفاده یا قلدری شدید. در مدرسه هیچ کس آنها را نمی شناسد. دختر و پسر به آنها پشت می کنند. بعداً، وقتی روزنامه نگاران با معلمان یا همسایگان خود مصاحبه می کنند، آنها را به عنوان گوشه گیر و دورافتاده یاد می کنند. این مردان جوان اغلب هیچ مهارت اجتماعی ندارند. چرا کسی من را دوست ندارد؟ همانطور که یک محقق بیان کرد، آنها لزوما تنها نیستند. آنها وصال های شکست خورده هستند.

آنها در تنهایی خود سخت می شوند. همانطور که یکی از آشنایان یک تیرانداز جمعی به مجله GQ گفت: “او ساکت بود، به طرز ناراحت کننده ای ساکت بود، به طرز عجیبی ساکت بود. یعنی واقعا عجیبه انسان‌ها تنها زمانی متوجه می‌شوند که چقدر هوس به رسمیت شناختن جهان دارند، زمانی که این شناخت خودداری شود، و زمانی که باشد، به درون می‌خزند.

عوامل استرس زا ایجاد می شوند: بد در مدرسه، بد در محل کار، برخورد تحقیر آمیز با دیگران. احساس شرم آور است که اینقدر ارزش توجه انسان را ندارید. ما خودمان را آنگونه می بینیم که دیگران ما را می بینند و وقتی کسی ما را نمی بیند، احساس خودمان از هم می پاشد. آنها برای مقابله با درد خود مجهز نیستند.

بسیاری به خودکشی فکر می کنند. این یک نکته کلیدی است. قتل دسته جمعی اغلب نوعی خودکشی است و می توان آن را شبیه خودکشی دانست. به نظر می رسد که بسیاری در ناامیدی خود چیزی دارند که تقریباً به یک بحران هویت تبدیل می شود. تقصیر من است یا تقصیر دنیاست؟ آیا من بازنده هستم یا آنها بازنده؟

و اینجاست که قربانی شدن به شرارت تبدیل می شود. آنهایی که تیراندازان دسته جمعی می شوند تصمیم می گیرند که سوپرمن هستند و این دنیا پر از مورچه است. آنها تصمیم می گیرند به گونه ای خودکشی کنند که خودخواهانه آنچه را که بیشتر میل دارند به آنها بدهد: شناخته شدن، شناخته شدن، معروف شدن.

آنها روایتی را می سازند که در آن قهرمان هستند. دنیا بد است و آنها در مقابل دنیا خواهند ایستاد. یا دنیا در خطر فاجعه باری است. سیاه‌پوستان/یهودیان/زنان دارند ما را نابود می‌کنند و آن‌ها پاسخ خواهند داد. این روایت‌های مبتنی بر اینترنت قدرت برانگیختگی دارند. آنها به آنها احساس درستی، قوی و مهم می دهند. افرادی که زندگی‌شان در هرج و مرج در حال فروپاشی است، هر داستان سیاه و سفیدی را که نظم و هدفی ارائه می‌کند، درک می‌کنند.

البته، روایات همه دیوانگی بدخواهانه است. جیووانی فرازتو در کتابش با هم، نزدیکتر می نویسد: «تنهایی مبهم می شود». این به فیلتری فریبنده تبدیل می شود که از طریق آن خود، دیگران و جهان را می بینیم.»

به نظر می رسد اسلحه ها نیز نوعی اثر روانی دارند. برای افرادی که در تمام زندگی خود احساس ناتوانی کرده‌اند، به نظر می‌رسد که اسلحه‌ها یک حس تقریباً مخدر از قدرت را ایجاد می‌کنند. شاید این لذتی است که آنها از ژست گرفتن با اسلحه های خود احساس می کنند که برخی از آنها را از لبه بیرون می کشد. اسلحه ها مانند مارهایی هستند که در درختان با آنها زمزمه می کنند.

در این مرحله تصویر آنها از روابط انسانی ایده آل بیمار شده است. دوست و دوست نیست. ستاره فن است. تنها شکلی از همنشینی انسانی که آنها می توانند تصور کنند این است که خودشان روی صفحه نمایش پخش می شوند و جمعیت بی چهره ای که تماشا می کنند و بازنشر می کنند.

آنها شروع به طرح ریزی خشم خود می کنند. اجرای تئاتری است. آنها می خواهند تا آنجا که ممکن است عمومی و دیدنی باشد. بسیاری در این مورد پنهان کاری نمی کنند. به مردم می گویند. فیلم می گذارند. آنها خود را اعضای برادر قاتلان می دانند و در توهمات عظمت غوطه ور می شوند. اما حتی در آخرین لحظه، به خصوص در میان جوان ترها، اغلب اوقات فریاد کمک در آخرین لحظه شنیده می شود. آنها می خواهند کسی به آنها بگوید، شما مجبور نیستید این کار را انجام دهید.

تأثیرگذارترین مقاله ای که در حین تحقیق در مورد این ستون خواندم توسط تام جونود در Esquire در سال 2014 نوشته شد. او با مرد جوانی مصاحبه کرد که به گفته دادستان ها قصد داشت یک تیراندازی دسته جمعی انجام دهد اما قبل از شروع کار دستگیر شد. (مرد به سرقت خودرو اعتراف کرد و برای آن مهلت داد.)

وقتی از زندان بیرون آمد، به سالنامه قدیمی دبیرستان خود نگاه کرد و شوکه شد. دانش‌آموزان آن را امضا کرده بودند و پیشنهاد داده بودند که در تابستان دور هم جمع شوند. مردم دست دراز می‌کردند، اما او بیش از حد خود را درگیر کرده بود که نمی‌توانست ببیند.

روزی که با اسلحه، مهمات و قمه به راه افتاد، نمی خواست این کار را انجام دهد. مثل یک وظیفه دردناک بود. او به جونود گفت: “من می خواستم توجه کنم. اگر یک نفر پیش من می آمد و می گفت: “تو مجبور نیستی این کار را بکنی، لازم نیست این قدرت عجیب را داشته باشی، ما تو را می پذیریم.”

این چیزها شر هستند اما اجتناب ناپذیر نیستند.

Walker Jimenez

طرفدار تلویزیون آزاد. علاقه مندان به سفر نرد وب. گیمر. علاقه مندان به الکل ارتباط دهنده. نینجا غذا. پیشگام آبجو.

تماس با ما