گوش کنید. من می توانم زمانی که باید باشم آرام باشم. شناخته شده است که قبل از پاسخ دادن به ایمیل های گاه به گاه، پنج یا شش ساعت صبر می کنم. من گاهی اوقات از تکان دادن شدید حوله قبل از استفاده غفلت کرده ام، و در معرض خطر قرار دادن حیوانات موذی ناشناخته به بدن آسیب پذیر و برهنه ام هستم. بنابراین وقتی من و شوهرم تصمیم می گیریم ماه عسل در بالی داشته باشیم، ایمان دارم که می توانم از آن لذت ببرم. برای قدردانی از مناظر طبیعت دست نخورده در حین بالا و پایین رفتن از استخر بی نهایت هتل مجلل. و لزوماً به این فکر نکنید که مثلاً چه نوع انگل های عجیب و غریبی ممکن است به طور بالقوه خود را در داخل استخر بینهایت گفته شده وارد واژن من کنند.
در برخی مواقع، شاید با غرق در شور و شوق آژانس مسافرتی مان، باید به این نتیجه رسیده بودم که OCD شایع من نمی تواند مرا به بالی، از طریق خطوط گمرکی بی پایان و استراحتگاه های مجلل گسترده و به آبگرم هتل رو به رودخانه که در آن قرار دارد، دنبال کند. خانمی که مسئول ماساژ سه و نیم ساعته من است، اکنون به من می گوید استراحت کنم.
یک ماساژ سه ساعت و نیم طولانی است. طولانی تر از تایتانیک جیمز کامرون. وقتی ماساژور پشتم را با گل میپزد، نمیدانم اگر همزمان با این ماساژ آن را شروع میکردم، الان در «تایتانیک» چه اتفاقی میافتاد. آیا جک هنوز در حال یادگیری استفاده از ظروف است؟ یا آیا کشتی از قبل پر از آب میشود و من میتوانم زودتر از آنچه فکر میکردم آزاد شوم، زیرا زمان در اینجا متوقف میشود و در واقع تمام تصور از زمان همانطور که میدانم تغییر کرده است، و من اکنون زمان را به عنوان دایرهای مانند دایره امی آدامز میفهمم. شخصیت در «ورود»؟
ماساژور در حالی که به گردن بسیار تنش من فشار می آورد زمزمه می کند: “آرامش بگیر” و من سعی می کنم به مدفوع حیوانات مرموزی که دیشب در کف خانه ییلاقیمان پیدا کردم فکر نکنم، شوهرم برای حفظ خود، سعی کردند مرا متقاعد کنند که فقط کمی آوار هستند.
بعد از ماساژ، در تلاش برای استراحت بیشتر، کف اتاق خوابمان را با چراغ قوه آیفون اسکن میکنم، زیرا نور اتاق به طرز ظریفی کم است و منظورم از ظریف بودن، برای کسی است که در هیچ نقطهای در این مدت قصد اغواگری را ندارد. سفر. من مدفوع موجودات مختلف را در گوگل جستجو می کنم. نتیجه میگیرم آنهایی که در کف خانههای ییلاقی ما وجود دارند مدفوع سمندر هستند.
سمندرها عالی هستند! مادرم از تماس ما در واتس اپ سر می زند، که من با وحشت زمزمه ای از حمام قفل شده شروع کرده ام تا شوهرم مرا متهم نکند که از ماه عسل لذت نبرده ام.
توالت هوشمند مدام به من خوشامد می گوید، درب آن با کمی چرخش باز و بسته می شود و گیج می شود که چرا از آن استفاده نمی کنم.
«سمندرها همه حشرات را می خورند! آنها آنجا هستند تا به شما کمک کنند!» مامانم با اشتیاق شدید میگه
من از او نمیپرسم اگر مدفوع سمندر از سقف به دهانم بریزد، چه میشود، زیرا متوجه شدهام صبر او با این نوع سؤال در طول سالها به پایان میرسد.
صبح با آمبولانسهایی که گمان میکنم آمبولانسهایی هستند اما ظاهراً سیکادا هستند، از خواب بیدار میشوم. مچ پای چپم با نیش دو پشه ورم کرده است. من از «سندرم اسکیتر» رنج میبرم، به این معنی که نیش پشه روی پوست من تا درجات توموری گسترش مییابد و در تارهای ریز فوران میکند. بنابراین سمندرها به وضوح کار خود را انجام نمی دهند، یا: پشه های زیادی در این اتاق وجود دارد که شکارچیان آنها سیر شده اند و نمی توانند همه آنها را بخورند – یک چشم انداز ترسناک.
من به طور اتفاقی اجازه میدهم این اطلاعات از بین برود، زیرا دربان ما را با یک کالسکه، یک گل فرانگیپانی که پشت گوشش گذاشته بود، از میان استراحتگاه میراند. او قول میدهد مشکل باگ را برطرف کند و ما را به لابی میفرستد. ماشینی ما را به یک رقص سنتی بالیایی در معبدی نزدیک می برد. این بر فراز صخره ای با مناظر خوش منظره از اقیانوس هند و در غلاف چیزی است که اینترنت آن را “محیط آرام” می نامد.
طبق آیفون من، رطوبت 90 درصد در هنگام رقص در فضای باز وجود دارد. من فرض می کنم رطوبت 100 درصد شامل غرق شدن است. جویبارهای عرق مثل انگشتان نوازشگر روی ستون فقراتم می ریزد. من آنقدر DEET را روی خودم اسپری می کنم که می توانم طعم مواد شیمیایی روی زبانم را از طریق سوراخ های بینی ام بچشم. خورشید غروب می کند و دما کمی سرد می شود. سپس رقصندگان صحنه سنگی را آتش زدند.
ناگهان (به آهنگ واگنر «Ride ofوالکیریها، در سر من)، دستههای پروانهها به بزرگی فنهای پایههای صنعتی از آسمان فرود میآیند، به صورت ما سیلی میزنند و بر پشت ما مینشینند تا مخاطبان ناآشنا به نشانه همبستگی شروع به برداشتن آنها از یکدیگر کنند. . با خودم تکرار میکنم، آنها فقط پروانه هستند، آرام باش، در حالی که خانواده پشت سرم نشستهاند و آنها را از روی شانهام پایین میکشند، برای دوربین شوهرم لبخند میزنم.
هنگامی که رقص به پایان می رسد، منافذ ما از حمام بخار بداهه مان گشاد می شود، از صخره شیب دار به سمت پارکینگ می رویم، میمون هایی به بزرگی سگ در دو طرف ما، به کیف پول و تلفن هایمان نگاه می کنند. یکی از آنها به طرز نگران کننده ای نزدیک ماشین ما نشسته است. راهنمای ما به ما توصیه می کند که جواهرات خود را پنهان کنیم و از تماس چشمی خودداری کنیم.
وقتی به هتل برمیگردیم، متوجه میشویم که یک پشهبند دراماتیک روی تخت کشیده شده است و لاستیکی در شکافهای پنجره فرو رفته است. من بدون توجه به خودم DEET دارم. من به هیچکس اعتماد ندارم
در آخرین روزمان در بالی، من و شوهرم یک مراسم عروسی بالیایی برگزار کردیم، زیرا برای لغو خیلی دیر شده است. مسئولان به ما هشدار می دهند که کمی آب تشریفاتی روی ما خواهند پاشید. ما با این موافقیم و بدین ترتیب سفر آرامش بخش و معنوی خود را آغاز می کنیم. کشیش شروع به ریختن کاسه به کاسه آب تشریفاتی روی پوست سر ما می کند. آرایش، مو و لنزهای تماسی ام روی گونه هایم جاری می شود. چشمام میسوزه نمی دانم آیا می توانم از این طریق عفونت ادراری بگیرم؟ کشیش دانه های برنج را به پیشانی های ما می چسباند. می لغزند و دامان ما را گلوله می کنند. آب هرگز متوقف نمی شود. از عشق ما جاودانه تر است.
ساعت شماری می کنم تا به خانه برگردم. من خودم را به خاطر انجام این کار سرزنش می کنم، به خودم یادآوری می کنم که این تنها سفری در این مقیاس است که تا به حال انجام خواهم داد و به این ترتیب باید از آن لذت برد.
در دو سفر با هواپیما به خانه، سه فیلم «بریجت جونز» را در حالت نیمه کاتاتونیک تماشا کردم. وقتی وارد آپارتمانمان می شویم احساس بی حسی می کنم. من گوگل می کنم “انگل های بالی که باید هفته ها بعد با موچین از کره چشم استخراج کنید.” نتایج غیر قطعی است. شروع به آرامش می کنم. سپس متوجه آنها می شوم. در حال خزیدن از دیوارهای آشپزخانه مان. لارو پروانه انباری. کمی گریه می کنم. شوهرم کمی گریه می کند. دلم برای بالی تنگ شده
اپیزود ستونی از مقالات اول شخص است که لحظه ای از زندگی یک نویسنده را بررسی می کند. ویرجینیا فیتو نویسنده رمان «خانم. مارس» و نویسنده ای برای Vanity Fair اسپانیا. او در مادرید زندگی می کند.